- دل بستن
- دل بستن به کسی یا چیزی علاقه مند شدن به او محبت یافتن نسبت بوی
معنی دل بستن - جستجوی لغت در جدول جو
- دل بستن
- کنایه از به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن
- دل بستن ((دِ. بَ تَ))
- انس گرفتن، علاقمند شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مقید ساختن، بند کردن
دلجوئی و استمالت
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
بند کردن، مقید ساختن
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
جستن (به پیش) پریدن، حمله کردن
نیار بستن رشته بستن تکه پارچه یا ریسمانی را بر جایگاه یا درختی اشویی بستن بستن بندی بضریح یکی از بقاع متبرکه بر آورده شدن حاجت
مقید و گرفتار ساختن
دل کندن، قطع علاقه نمودن، دست کشیدن
رنجاندن آزرده کردن، ناامید کردن مایوس ساختن
دل بردن از کسی دل ربایی کردن از او دل ربودن
عاشق شدن فریفته شدن دل دادن
سد طریق کردن، راه بستن
نمودن معشوق خود را به عاشق و دل او را بکمند خود درآوردن
مخالفت کردن
زه بستن، زه بستن کمان را
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
در یک ردیف قرار گرفتن، صف کشیدن، برای مثال مهتران آمدند از پس و پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴ - ۷۲۱)
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶) ، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن
رنجاندن، آزرده ساختن، ناامید کردن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن
منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن
فریفته شدن
فریفته شدن
خسته دل، دل آزرده، دل خون، دل شکسته، دل ریش، اندوهگین
کنایه از دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن
بستن، مقید کردن، پابند کردن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
نصب کردن علم برافراشتن درفش
دستهای کسی را از بای بازو بوسیله طناب به پشت بستن: (از جیبش طنابی بیرون کشید و کتهای حسن را بست، {مغلوب کردن (مخصوصا در مشاعره)